در شبهای دور من همیشه آرزو داشتم
در درازترین سالی که مرا به زمین گره زده بود
اگر تو از من خواسته ای داشتی من منجمد می شدم
این راه من بود
با گناهانت روبرو شو و سعی کن که بر آنها غلبه کنی
سعی نکن که فرار کنی
من هنوز به آنجا نرسیده ام
من می توانم آتش را ببینم
درحالی که خود جا مانده ام و بی هیچ حرکتی ایستاده ام
وقتی که تسلیم میشوم افکارم نیز متحول خواهند شد
چقدر شعله های آینده ی ما سرد است...آینده ای که راه فراری از آن موجود نیست
چقدر خورشید سرد و بی روح است
چراغ های شهر هنوز در حال رنگ باختن اند
آسمانی که پیش روی ماست چه سفید است
و من تیرگی این روزهای نو هستم
و این راه من است
آن یگانه را پیدا کنید
این بار سنگین مرا له خواهد کرد
خورشید چقدر سرد و بی روح است...
من می توانم آتش را ببینم
درحالی که خود جا مانده ام و بی هیچ حرکتی ایستاده ام
وقتی که تسلیم میشوم افکارم نیز متحول خواهند شد
چقدر شعله های آینده ی ما سرد است...آینده ای که راه فراری از آن موجود نیست
چقدر خورشید سرد و بی روح است
شعری که خوندین ترجمه ی تراک "درازترین سال" از آلبوم " شب…روزی تازه" کاتاتونیا بود
احتمال میدم که تقریبن همه با این گروه آشنا باشن،ولی یه معرفی مختصر برای اون دسته از کسایی که با این گروه آشنایی ندارن میذارم تا اونا هم با این گروه سوئدی آشنا بشن
Kataonia که در لغتت به نوعی عارضه روانی گفته میشه،گروهی سوئدی هستش که تو سبک های doom,gothic,alternative فعالیت می کنه
این گروه در سال 91 توسط وکال و گیتاریست این گروه یعنی jonas rankse و Andres nystrom تشکیل شد و تا امروز 8 آلبوم بلند و استودیویی و 6 آلبوم کوتاه بیرون داده
که جدیدترین آلبوم این گروه همین آلبوم "شب…روزی تازه" هست که محصول 2009 هستش
فکر کنم برای شروع این معرفی کافی بود…پس میرم سر اصل مطلب یعنی ترجمه و بررسی تراک "درازترین سال" و یه تراک دیگه از کارهای قدیمی و اولیه ی این گروه
مفهوم کلی تراک اول یعنی "درازترین سال" رو به رو شدن با گناهان و اعمال ماست که همه به پایان ما ختم میشن،البته این پایان و این گناهان میتونه در هر زمینه ای باشه ولی در نگاه کلی میشه اون رو پایان دنیا دونست
"با گناهت روبرو شو و سعی کن که بر آن غلبه کنی...سعی نکن که فرار کنی"
پایانی که به اعمال ما گره خورده...و همه ی ما ازش آگاهیم ولی با اینکه می دونیم و همین الان طبق خود شعر "آتش و شعله هاش" رو احساس می کنیم و می بینیم ولی هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم و توی اون شعله ها می سوزیم
"من می توانم آتش را ببینم...درحالی که خود جا مانده ام و بی هیچ حرکتی ایستاده ام"
و با این حس و حال و این آگاهی که نسبت به پایان خودمون داریم دیگه هیچ چیز امیدوار کننده ای تو این دنیا برامون باقی نمی مونه،و نسبت به همه چیز دلسرد میشیم...حتی "خورشید" که خودش منبع حیات و قدرت هستش رو تو این شعر سرد جلوه میده،همینطور خود شعله هایی رو که قراره پایان ما رو رقم بزنه و حتی گرمای اونا هم نمی تونه سرمای یاس وجود ما رو از بین ببره...
" چقدر شعله های آینده ی ما سرد است...آینده ای که راه فراری از آن موجود نیست...چقدر خورشید سرد و بی روح است"
و همینجا بازم اشاره می کنه که هیچ راه فراری از این پایان برای ما وجود نداره
"چراغ های شهر هنوز در حال رنگ باختن اند...آسمانی که پیش روی ماست چه سفید است"
و بازهم از نشانه های این پایان و یاس برای ما میگه...که دیگه حتی بی نهایت چراغی که بشر تو دنیا گذاشته هم نوری ندارن و نور اونها هم دیگه نمی تونه ما رو از ظلمات وجودمون رها کنه و این شب رو برامون روشن کنه
و دو خط پایین تر میگه که : "و من تیرگی این روزهای نو هستم...و این راه من است"
که اشاره می کنه به اینکه این خود ما هستیم که پایانمون رو رقم میزنیم...و همه ی تیرگی ها و پلیدی ها نشاءت گرقته از وجود ما...و میگه که : "و این راه من است" که به این نکته اشاره می کنه که چه بخوایم چه نخوایم این اتفاق می افته و به نوعی راهی هست که باید رفته بشه...و این پلیدی ها تو ذات ماست و هیچ راه فراری هم نداریم
"آن یگانه را پیدا کنید
این بار سنگین مرا له خواهد کرد
خورشید چقدر سرد و بی روح است..."
و در قسمت آخر شعر هم به نوعی میاد یه جورایی امید رو در ما زنده میکنه...که باید به دنبال یک فرد یگانه و یکتا گشت تا این بار سنگین رو از دوش ما برداره و ما به خودی خود نمی تونیم از زیر این بار سالم بیرون بیایم
که اون فرد یگانه رو میشه به هزاران جور تعبیر کرد...
میشه اون رو موجودی فرا زمینی و یکتا به نام "خدا" دونست...
میشه اون رو "امید" دونست...امیدی که جاش رو به یاس و نا امیدی داده...
و با بازگشت اون امید به زندگی و تلاش دوباره میشه حداقل از باقی مونده ی عمر لذت برد و بهتر زندگی کرد و این شب های تار رو راحت تر طی کنیم
و ایده ها و نظرات دیگه...ولی در کل با توجه به خط بعدی یعنی "خورشید چقدر سرد و بی روح است..." میشه این رو برداشت کرد که شاعر به این دلیل داره میگه که "این بار سنگین مرا له خواهد کرد" که امیدش رو از دست داده...همونطور که قبلن گفتم همین نا امیدی هستش که باعث شده خورشید که منبع حیات هستش "سرد" و "بی روح" به نظر بیاد...
پس با توجه به این خط میشه اون موجود یگانه رو همین "امید" از دست رفته دونست
البته خدا هم به نوعی امید محسوب میشه...و اعتقاد به خدا یه جور امید تعبیر میشه،پس میشه هر دوی این موارد رو درست دونست
این تراک یکی از تراک های مورد علاقه ی من هم توی این آلبوم و هم کل کارهای کاتاتونیا بود...
امیدوارم که شما هم ازش خوشتون اومده باشه
تراک بعدی که مد نظر دارم یکی از اولین کارهای این گروه هستش که اول به عنوان دمو عرضه شد و بعد هم توی آلبوم اول گروه یعنی "رقص ارواح دسامبر" منتشر شد
اسم این کار هستش "بدون خدا"...
به این خاطر این تراک رو انتخاب کردم که بر اساس فلسفه ی نیچه و طبق کتاب "دانش شاد" نیچه هستش...
و به نوعی خواستم پست قبلی آرش رو با ترجمه این تراک تکمیل کنم...
-----------------------------
بدون خدا
انسان های پرنده("پرنده نما") به آسمان چشم دوخته اند
جایی که در آن اشکال تاریک("صور فلکی") شناورند
(" تمامی زمین را به خدا آلوده می کند") یا ("تمامی قلمرو خدا را آلوده می کند")
خدا مرده است...
من خدا هستم...خالق زندگی
من خدا هستم...افسونگر مرگ
مرگی که تو را نشانه رفته است
زندگی ای که آرام آرام رو به زوال و نابودی است
فریادهایی از سر وحشت باد را از هم می درند
ارواح بی پناه غوطه ور در درد و رنج
اما طوفان هایی که شروعی را رقم خواهند زد...شروع عصری جدید
شروعی بدون خدا
روح من که آکنده به نفرت است نیرویی و انرژی ای را رها می کند
نیرویی برای شروعی طلایی
شروعی بدون خدا...
ترس و وحشتت را به گور بسپار و فراموش کن
روح آزاد است...
خدا مرده است...
شیطان می خندد...
خدا مرده است...
من مشت های گره کرده ام را رو به آسمان خواهم گرفت
و به پیمان باستانی تاریکی سوگند خواهم خورد
خون بره ها باید ریخته شود...تا ابد
خدا مرده است...و تا ابد مرده باقی خواهد ماند
برای داونلود آلبوم night is our new day و تراک god is dead از دو لینک زیر استفاده کنین :