ما که رفتیم اصفهان...- روز نوشت 3

۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه در ۱۹:۳۰

سه شنبه 23 فروردین

فلاسک
ماهی تابه
چای
قند
دمپایی
کتاب ها و جزوه ها
کارت های بانکی
کارت دانشجویی
کارت سلف
هد ست
ام پی 4
شارژر موبایل
فلش
صابون
شامپو
لیف
لباس زیر
.....

دارم می روم اصفهان؛ البته برای کلاس های دانشگاه و امتحانات میدترم نه برای تفریح و تفرج! روز های سخت!!!!!
وسایل سفر را آماده کرده ام. احتمالاً دو هفته ای نباشم. فیلتر شکن ها را روی فلش می ریزم تا بتوانم در سایت کتابخانه ی مرکزی هر وقت که توانستم آپ کنم. کلی آلبوم جدید دانلود کرده ام که همه شان را روی ام پی 4 می ریزم تا در این مدتی که نیستم گوش بدهم.

الان ساعت حدوداً 7 و نیم است. قرارمان با یکی از بچه ها ساعت 12 و نیم امشب، ترمینال آرژانتین است. من هم تازه از آرایشگاه برگشته ام و باید بروم حمام و ... ناخن هایم را هم باید کوتاه کنم!! واااای عزیزم...ناخن های مهربانم که برای گیتار بلند شده بودند...اه...

دلم حتماً برای تهران تنگ خواهد شد. البته این مسافرت ها برای من دیگر عادی شده اند اما خب دلتنگی های من پایانی ندارد...

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است / به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم : / که سر نوشت درختان باغمان تبر است!
سید مهدی موسوی گل گلاب


کلی حرف دارم ولی زمان کم است. فعلا...

یک روز پس از دیروز - روز نوشت 2

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه در ۱۴:۱۰
21 فروردین 90

دیروز داشتم آلبوم جدید Artillery به نام My Blood را گوش می کردم. در مورد این آلبوم می توانم بگویم آلبوم خوبی است  ولی اصلا در حد و حدود آلبوم سال 90 یا حتی آلبوم 2009 شان نیست. به هر حال برای من که دل خوشی از Thrash ندارم خوب بود. البته که من موسیقی گروه را یک ترش متال خالص نمی دانم و به نظرم مایه هایی از Power هم تلفیق شده. لزومی نمی بینم در این رابطه بیشتر توضیح بدهم؛ سبک گروه هر چه که باشد من موسیقی شان را دوست دارم. صدای اعتراض شان، پرخاشگری های لیریک شان- وقتی که می گوید: 
Your dreams are not my dreams
Your holy war means nothing to me
Your narrow minded no brain way of thinking
Your damned religion stay away from me

 بد و بیراه گفتن به زندگی هم فایده ای ندارد... در این پست قرار نیست این اتفاق بیافتد چون تو می خواهی من یک آدم محترم باشم! ولی واقعا از محترم بودن خسته شده ام و شدیدا دوست دارم فحش های ناموسی بدهم. ژست خستگی، ژست متفاوت بودن، ژست خاص بودن، ژست روشنفکر بودن...نه هیچ کدامشان نیست فقط این گزاره درست است: من دوست دارم فحش بدهم. به هر چیزی که دوست دارم فحش بدهم. مثلا به اینکه فردا شب باید به سمت اصفهان راه بیافتم و باز هم امتحانات دانشگاه...کی تمام می شود؟ نمی دانم. 2ترم دیگر مانده است تا یک برگه که به آن مدرک می گویند در دستم، راه بیافتم و دنبال کار بگردم. این مملکت گورستان دسته جمعی ایران است نه جمهوری اسلامی ایران. پس بروم خودم را خاک کنم بهتر است تا خاکم کنند. 

جدایی نادر از سیمین... به خاطر کلمه ی «جدایی» اش هم که شده دوست دارم ببینمش! البته فراموش کردم بگویم که کارگردانش را خیلی خیلی دوست دارم. او را با «شهر زیبا» و «درباره ی الی» می شناسم. «شهر زیبا» یش را هیچ وقت فراموش نمی کنم. درست وقتی که فکر می کردم فیلم های ایرانی مسخره، مزخرف و حال بهم زن هستند این فیلم همه ی معادلات ذهنم را عوض کرد. از فیلم که بخواهم بگویم، یاد فیلم سخنرانی پادشاه یا همان King's Speech افتادم که در روز های عید دیدمش. فیلم خیلی خوبی بود اما فکر نمی کنم که در سطح نامبر وان شدن در اسکار باشد. به هر حال این اتفاق افتاده ولی من نظر خودم را دارم. 

فردا شب راه می افتم به سمت اصفهان. در کنار بچه هایی که از خیلی های شان متنفرم. کاشکی زودتر برگردم؛ کاشکی زودتر تمام بشود. دیشب داشتم راستی راستی با دوست دخترم بهم می زدم. همه چیز خیلی سریع پیش رفت و او به من گفت: تو خیلی کثافتی...کثافتی...!!! دارم به این فکر می کنم که منظورش از کثافت چه بوده. دوست داشتم می توانستم از خودش بپرسم ولی الان دیگر با هم خوب شده ایم و برگشتن به گذشته درست نیست. 

راستی آلبوم 96 saturnus را هم گوش دادم. خیلی وقت بود که می خواستم اولین آلبوم شان را دانلود کنم. شاتل با هدیه ی نوروزی اش کار من را راحت کرد (3گیگ ترافیک اضافی). آلبوم خوبی بود. «ورنیکا تصمیم می گیرد که بمیرد» را بیشتر دوست داشتم. آهنگ های شاهکار کم ندارد. و البته من را یاد رمان هم نامش می اندازد. پائولو کوئلیو را اصلا دوست ندارم؛ ولی کتاب ورونیکایش را خیلی خیلی دوست داشتم. باقی کارهایش به نظرم در حد وقت گذاشتن هم نیستند. 

کلی شعر نصفه نیمه دارم، کلی کتاب نخوانده، کلی درس تلمبار شده... باید بروم سراغ باقی کارهایم. روز نوشت امروز خیلی وقت گرفت؛ قرار بود زیاده روی نکنم ولی حرف زیاد بود برای گفتن. تا فردا بااااای

ادامه می دهم، ادامه می دهی، ادامه می دهد...روز نوشت 1

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه در ۱۷:۵۱
کلا فیلتر شدیم. نه اینکه قبلا جزاً فیلتر بودیم، نه...منتها الان خیالمان راحت است که از هر چه بنویسیم چیزی عوض نمی شود.
اگر می توانستم، این وبلاگ را تبدیل به یک وبلاگ پرنو ی پرطرفدار می کردم و جدیدترین فیلم ها و عکس های ایرانی و خارجی را برای دانلود قرار می دادم؛ یا نه اصلا یک وبلاگ سیاسی که در آن به کل نظام و همه ی آفتابه دارانش فحش های ناموسی داده شود. ولی دوست دارم از سنگر خودم مبارزه کنم : متال.

از امروز یکشنبه 21 فروردین، می خواهم هر روز (و اگر نشد چند روز یک بار) وبلاگ را با یک روز نوشت آپ کنم.
از هر چیز که دلم بخواهد می نویسم. نظر دادید دادید، ندادید هم ایرادی ندارد.
به وبلاگ های تان سر می زنم. یواشکی دنبالتان می کنم و اگر حوصله ای و حرفی بود نظر می دهم.

«متال برای همیشه» برای همیشه خواهد ماند!!!!!!!!!!!!
زنده باد
ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design