یک روز پس از دیروز - روز نوشت 2

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه در ۱۴:۱۰
21 فروردین 90

دیروز داشتم آلبوم جدید Artillery به نام My Blood را گوش می کردم. در مورد این آلبوم می توانم بگویم آلبوم خوبی است  ولی اصلا در حد و حدود آلبوم سال 90 یا حتی آلبوم 2009 شان نیست. به هر حال برای من که دل خوشی از Thrash ندارم خوب بود. البته که من موسیقی گروه را یک ترش متال خالص نمی دانم و به نظرم مایه هایی از Power هم تلفیق شده. لزومی نمی بینم در این رابطه بیشتر توضیح بدهم؛ سبک گروه هر چه که باشد من موسیقی شان را دوست دارم. صدای اعتراض شان، پرخاشگری های لیریک شان- وقتی که می گوید: 
Your dreams are not my dreams
Your holy war means nothing to me
Your narrow minded no brain way of thinking
Your damned religion stay away from me

 بد و بیراه گفتن به زندگی هم فایده ای ندارد... در این پست قرار نیست این اتفاق بیافتد چون تو می خواهی من یک آدم محترم باشم! ولی واقعا از محترم بودن خسته شده ام و شدیدا دوست دارم فحش های ناموسی بدهم. ژست خستگی، ژست متفاوت بودن، ژست خاص بودن، ژست روشنفکر بودن...نه هیچ کدامشان نیست فقط این گزاره درست است: من دوست دارم فحش بدهم. به هر چیزی که دوست دارم فحش بدهم. مثلا به اینکه فردا شب باید به سمت اصفهان راه بیافتم و باز هم امتحانات دانشگاه...کی تمام می شود؟ نمی دانم. 2ترم دیگر مانده است تا یک برگه که به آن مدرک می گویند در دستم، راه بیافتم و دنبال کار بگردم. این مملکت گورستان دسته جمعی ایران است نه جمهوری اسلامی ایران. پس بروم خودم را خاک کنم بهتر است تا خاکم کنند. 

جدایی نادر از سیمین... به خاطر کلمه ی «جدایی» اش هم که شده دوست دارم ببینمش! البته فراموش کردم بگویم که کارگردانش را خیلی خیلی دوست دارم. او را با «شهر زیبا» و «درباره ی الی» می شناسم. «شهر زیبا» یش را هیچ وقت فراموش نمی کنم. درست وقتی که فکر می کردم فیلم های ایرانی مسخره، مزخرف و حال بهم زن هستند این فیلم همه ی معادلات ذهنم را عوض کرد. از فیلم که بخواهم بگویم، یاد فیلم سخنرانی پادشاه یا همان King's Speech افتادم که در روز های عید دیدمش. فیلم خیلی خوبی بود اما فکر نمی کنم که در سطح نامبر وان شدن در اسکار باشد. به هر حال این اتفاق افتاده ولی من نظر خودم را دارم. 

فردا شب راه می افتم به سمت اصفهان. در کنار بچه هایی که از خیلی های شان متنفرم. کاشکی زودتر برگردم؛ کاشکی زودتر تمام بشود. دیشب داشتم راستی راستی با دوست دخترم بهم می زدم. همه چیز خیلی سریع پیش رفت و او به من گفت: تو خیلی کثافتی...کثافتی...!!! دارم به این فکر می کنم که منظورش از کثافت چه بوده. دوست داشتم می توانستم از خودش بپرسم ولی الان دیگر با هم خوب شده ایم و برگشتن به گذشته درست نیست. 

راستی آلبوم 96 saturnus را هم گوش دادم. خیلی وقت بود که می خواستم اولین آلبوم شان را دانلود کنم. شاتل با هدیه ی نوروزی اش کار من را راحت کرد (3گیگ ترافیک اضافی). آلبوم خوبی بود. «ورنیکا تصمیم می گیرد که بمیرد» را بیشتر دوست داشتم. آهنگ های شاهکار کم ندارد. و البته من را یاد رمان هم نامش می اندازد. پائولو کوئلیو را اصلا دوست ندارم؛ ولی کتاب ورونیکایش را خیلی خیلی دوست داشتم. باقی کارهایش به نظرم در حد وقت گذاشتن هم نیستند. 

کلی شعر نصفه نیمه دارم، کلی کتاب نخوانده، کلی درس تلمبار شده... باید بروم سراغ باقی کارهایم. روز نوشت امروز خیلی وقت گرفت؛ قرار بود زیاده روی نکنم ولی حرف زیاد بود برای گفتن. تا فردا بااااای

2 نظر

  1. خاموش نوشته:

    چه خوب که هنوز می نویسی،
    متال برای همیشه، همیشه زندس...

  2. trane نوشته:

    سلام آرش....

    چطوری ؟
    چقدر از پستت خوشم اومد
    حرفای دلت بود، البته فکر کنم یه قسمت کوچیکیش
    شاید باورت نشه ولی دلم خیلی برات تنگ شده
    بعضی از بچه ها رو که می بینم، ولی بعضیا روکه نه می بینیم نه می خونیم
    اگه تونستی بازم بنویس
    من حدودا یه ماه پیش وبلاگم رو به این آدرس :

    a-mild-form-of-hate.persianblog.ir

    انتقال دادم، باید یه بار dsl گیرم بیاد که کامل بازسازیش کنم.
    چند روزه یکی از دوستام vpn بهم داده،اومدم دیدم همه جامتروکه، الان دارم کامنت می ذارم انگار دارم تو یه جای بزرگ و خالی داد می زنم و صدام می پیچه، شاید یه روز سر زدی بلاگت هنوز صدام در حال پیچیدن باشه !

    منتظر یه نشونه ازت هستم
    فعلا
    Ave

ارسال یک نظر

ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design