تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند
و چون ابلیس ام را دیدم،او را جدی، کامل،ژرف و باوقار یافتم...او جان سنگینی بود.از راه اوست که همه چیز فرو می افتد.
با خنده می کشند نه با خشم! خیز تا جان سنگینی را بکشیم!
چون راه رفتن آموختم،به دویدن پرداختم،چون پرواز کردن آموختم،دیگر برای جنبیدن نیاز به هیچ فشاری ندارم.
اکنون سبکبار ام،اکنون در پرواز،اکنون می بینم خویشتن را در زیر پای خویش...اکنون خدایی در من رقصان است.
فراسوی نیک و بد...
نیک...بد...نیک...بد...نیک...بد...نیک...بد...تکرار پشت سر هم این دو کلمه شاید کلمه ی جدیدی رو تو مغز ما حک کنه...برای مثال نیکبد
معنی این کلمه اهمیتی نداره،نکته ی حائز اهمیتش اینه که تونستیم چرخه ی ساخت و شکل گیری خیلی از واژه هایی که روزانه به کار می بریم رو یه جورایی شبیه سازی کنیم...
کلماتی که با ترکیب واج های متداولی که به تلفظشون عادت داریم ساخته میشن...
مثلن برای ما ایرانی ها این واج ها صداهایی هستن که با خوندن ا،ب،پ،ت،ث،ج،چ،ح،خ و... تولید می کنیم که به اصطلاح بهش گویش یا لهجه گفته میشه،و اثر این گویش و لهجه رو میشه به وضوح تو کلمات متداول زبان پارسی ببینیم
اما برای مثال تو زبان تازی خبری از واج های گ،چ،پ،ژ نیست...چرا که مغز یا تارهای صوتی اونا در کل با این اصوات بیگانه بوده و هست...
یا تو یه زبان دیگه می بینیم که یه سری واج ها و اصوات کاربرد بیشتری دارن...برای مثال تو آلمانی ما "خ" رو زیاد می شنویم،یا تو فرانسه ژ یا ق...
خب؟! اینا چه ربطی به بحث ما داره؟! "متال" کجا،کلاس درس زبان عمومی کجا؟!
ولی اگه صبر کنین یه جورایی ربط پیدا می کنه...
تا اینجا تفاوت لهجه ها و گویش ها رو که به تفاوت ساختار املایی و صوتی کلمات منجر میشه رو فهمیدیم،و از اینجا میشه به این نکته رسید که شرایط اقلیمی،فرهنگی و... تاثیر مستقیمی روی این تفاوت ها بین ملل مختلف داره
بشر برای توصیف اجسام،حالات،شرایط و سایر موجودیت های پیرامونش از واج ها استفاده کرد و با جمع چند واج کلماتی رو ساخت...مثل سیب که به یه میوه ی گرد و اغلب زرد یا قرمز گفته میشه،یا انار که به همون صد دانه یاقوت دسته به دسته ی خودمون میگن.......ما میگیم انار و تازی ها رمان،انگلیسی ها هم میگن Pomegranate
تفاوت میان واژه های ملل مختلف همون تفاوتی هست که بین ارزش هاشون وجود داره...
نیک و بد برای ما چیزی و برای ملتی دیگه چیز دیگه...
ارزش های ما مایه ی سرافکندگی یه ملت دیگه هستن،و شر و بدی در نگاه اون ملت چیزی که ما به وجودش افتخار می کنیم و برای رسیدن بهش سر و دست می شکنیم...
چه ارزش ها که یک جا مایه ی تزکیه ی روح و روان و جاده ای برای رسیدن به بهشت قلمداد میشن و جای دیگه ریشه ی تمام بدی ها شمرده میشن...
اعمالی که ما بهشون واژه ی نیک رو نسبت دادیم اعمالی هستن که روزی برای ما دور از دسترس بودن و ما آینده مون رو در گرو رسیدن به اونا می دیدیم و حالا جامه ی تشریف و تکریم بهشون پوشوندیم و اونا رو فراتر از نیک و بلکه مقدس جلوه میدیم
نیک و بد...خیر و شر...روشنایی و تاریکی...ارزش ها و فضیلت ها همه و همه واژه های بی معنی ای هستن که نیک و بدشون رو از ما و باورهامون وام گرفتن!!! این ما بودیم که به رفتارها و اتفاقات بی معنی پیرامون خودمون طبق اون چیزی که می خواستیم! معنی دادیم...ارزش ها رو به وجود آوردیم تا شاید به وجود بی وجود خودمون معنا بدیم! تا شاید خودمون رو پیدا کنیم...
اولین نکته ای که بعد از این حرف ها میشه بهش فکر کرد اینه که این ارزش ها و باور ها همه انسانی و زمینی اند! نه آسمانی و ملکوتی...هیچ کدوم از این ها به ما وحی نشدن! همه رو برای پر کردن کمی و کاستی هایی ساختیم که حس می کردیم...و این کمی و کاستی ها بین ملل و جوامع مختلف متفاوت بودن و در نتیجه ارزش های متفاوتی هم به وجود اومدن...
ارزش هایی که همونطور که دیدیم در یه جامعه هنجار و در یه جامعه ی دیگه ناهنجار قلمداد میشن
هر ملت ارزش های خودش رو پرچم قرار میده و با اون به ملت دیگه حمله ور میشه...و اینطور میشه که هزاران پرچم رنگارنگ تو دنیا به وجود میاد،پرچم هایی که هر کدوم بوی خون میدن!
هزاران پرچم رنگارنگ که هر کدوم نشان از هیولای وجود یه ملته...هزاران هیولای سرکش که ملت ها برای کنترل خودشون! خلق کردن...چون که من بودن رو دوست نداشتن! چون که دوست داشتن گله باشن...گله ای از گوسفند که بع بع کنان به دنبال پرچمی میرن که باد اونو به هر سمت و سویی می بره...
{زرتشت سرزمین های بسیار دیده است و ملت های بسیار،زرتشت بر روی زمین قدرتی شگرف تر از کارهای عاشقان ندیده است،که نیک و بد نام گرفته اند. به راستی قدرت این ستایش و نکوهش هیولایی ست.برادران،بگویید،چه کس آن را لگام تواند زد؟ چه کس بر هزار گردن این هیولا بند تواند نهاد؟ آن چه هنوز در میان نیست بندی ست برای این هزار گردن،آن چه در میان نیست یک غایت است.بشر هنوز غایتی نیست! اما برادران،بگویید ام،،آن جا که بشریت هنوز غایتی نباشد،آیا جز آن است که بشریت خود هنوز در میان نیست؟
چنین گفت زرتشت . فردریش نیچه - ترجمه داریوش آشوری }
پی نوشت :
و چون ابلیس ام را دیدم،او را جدی، کامل،ژرف و باوقار یافتم...او جان سنگینی بود.از راه اوست که همه چیز فرو می افتد.
با خنده می کشند نه با خشم! خیز تا جان سنگینی را بکشیم!
چون راه رفتن آموختم،به دویدن پرداختم،چون پرواز کردن آموختم،دیگر برای جنبیدن نیاز به هیچ فشاری ندارم.
اکنون سبکبار ام،اکنون در پرواز،اکنون می بینم خویشتن را در زیر پای خویش...اکنون خدایی در من رقصان است.
فراسوی نیک و بد...
نیک...بد...نیک...بد...نیک...بد...نیک...بد...تکرار پشت سر هم این دو کلمه شاید کلمه ی جدیدی رو تو مغز ما حک کنه...برای مثال نیکبد
معنی این کلمه اهمیتی نداره،نکته ی حائز اهمیتش اینه که تونستیم چرخه ی ساخت و شکل گیری خیلی از واژه هایی که روزانه به کار می بریم رو یه جورایی شبیه سازی کنیم...
کلماتی که با ترکیب واج های متداولی که به تلفظشون عادت داریم ساخته میشن...
مثلن برای ما ایرانی ها این واج ها صداهایی هستن که با خوندن ا،ب،پ،ت،ث،ج،چ،ح،خ و... تولید می کنیم که به اصطلاح بهش گویش یا لهجه گفته میشه،و اثر این گویش و لهجه رو میشه به وضوح تو کلمات متداول زبان پارسی ببینیم
اما برای مثال تو زبان تازی خبری از واج های گ،چ،پ،ژ نیست...چرا که مغز یا تارهای صوتی اونا در کل با این اصوات بیگانه بوده و هست...
یا تو یه زبان دیگه می بینیم که یه سری واج ها و اصوات کاربرد بیشتری دارن...برای مثال تو آلمانی ما "خ" رو زیاد می شنویم،یا تو فرانسه ژ یا ق...
خب؟! اینا چه ربطی به بحث ما داره؟! "متال" کجا،کلاس درس زبان عمومی کجا؟!
ولی اگه صبر کنین یه جورایی ربط پیدا می کنه...
تا اینجا تفاوت لهجه ها و گویش ها رو که به تفاوت ساختار املایی و صوتی کلمات منجر میشه رو فهمیدیم،و از اینجا میشه به این نکته رسید که شرایط اقلیمی،فرهنگی و... تاثیر مستقیمی روی این تفاوت ها بین ملل مختلف داره
بشر برای توصیف اجسام،حالات،شرایط و سایر موجودیت های پیرامونش از واج ها استفاده کرد و با جمع چند واج کلماتی رو ساخت...مثل سیب که به یه میوه ی گرد و اغلب زرد یا قرمز گفته میشه،یا انار که به همون صد دانه یاقوت دسته به دسته ی خودمون میگن.......ما میگیم انار و تازی ها رمان،انگلیسی ها هم میگن Pomegranate
تفاوت میان واژه های ملل مختلف همون تفاوتی هست که بین ارزش هاشون وجود داره...
نیک و بد برای ما چیزی و برای ملتی دیگه چیز دیگه...
ارزش های ما مایه ی سرافکندگی یه ملت دیگه هستن،و شر و بدی در نگاه اون ملت چیزی که ما به وجودش افتخار می کنیم و برای رسیدن بهش سر و دست می شکنیم...
چه ارزش ها که یک جا مایه ی تزکیه ی روح و روان و جاده ای برای رسیدن به بهشت قلمداد میشن و جای دیگه ریشه ی تمام بدی ها شمرده میشن...
اعمالی که ما بهشون واژه ی نیک رو نسبت دادیم اعمالی هستن که روزی برای ما دور از دسترس بودن و ما آینده مون رو در گرو رسیدن به اونا می دیدیم و حالا جامه ی تشریف و تکریم بهشون پوشوندیم و اونا رو فراتر از نیک و بلکه مقدس جلوه میدیم
نیک و بد...خیر و شر...روشنایی و تاریکی...ارزش ها و فضیلت ها همه و همه واژه های بی معنی ای هستن که نیک و بدشون رو از ما و باورهامون وام گرفتن!!! این ما بودیم که به رفتارها و اتفاقات بی معنی پیرامون خودمون طبق اون چیزی که می خواستیم! معنی دادیم...ارزش ها رو به وجود آوردیم تا شاید به وجود بی وجود خودمون معنا بدیم! تا شاید خودمون رو پیدا کنیم...
اولین نکته ای که بعد از این حرف ها میشه بهش فکر کرد اینه که این ارزش ها و باور ها همه انسانی و زمینی اند! نه آسمانی و ملکوتی...هیچ کدوم از این ها به ما وحی نشدن! همه رو برای پر کردن کمی و کاستی هایی ساختیم که حس می کردیم...و این کمی و کاستی ها بین ملل و جوامع مختلف متفاوت بودن و در نتیجه ارزش های متفاوتی هم به وجود اومدن...
ارزش هایی که همونطور که دیدیم در یه جامعه هنجار و در یه جامعه ی دیگه ناهنجار قلمداد میشن
هر ملت ارزش های خودش رو پرچم قرار میده و با اون به ملت دیگه حمله ور میشه...و اینطور میشه که هزاران پرچم رنگارنگ تو دنیا به وجود میاد،پرچم هایی که هر کدوم بوی خون میدن!
هزاران پرچم رنگارنگ که هر کدوم نشان از هیولای وجود یه ملته...هزاران هیولای سرکش که ملت ها برای کنترل خودشون! خلق کردن...چون که من بودن رو دوست نداشتن! چون که دوست داشتن گله باشن...گله ای از گوسفند که بع بع کنان به دنبال پرچمی میرن که باد اونو به هر سمت و سویی می بره...
{زرتشت سرزمین های بسیار دیده است و ملت های بسیار،زرتشت بر روی زمین قدرتی شگرف تر از کارهای عاشقان ندیده است،که نیک و بد نام گرفته اند. به راستی قدرت این ستایش و نکوهش هیولایی ست.برادران،بگویید،چه کس آن را لگام تواند زد؟ چه کس بر هزار گردن این هیولا بند تواند نهاد؟ آن چه هنوز در میان نیست بندی ست برای این هزار گردن،آن چه در میان نیست یک غایت است.بشر هنوز غایتی نیست! اما برادران،بگویید ام،،آن جا که بشریت هنوز غایتی نباشد،آیا جز آن است که بشریت خود هنوز در میان نیست؟
چنین گفت زرتشت . فردریش نیچه - ترجمه داریوش آشوری }
پی نوشت :
Lamb of God
VIGIL
(شب احیا)
پدر!!! خواست و اراده ات همیشه استوار باد...
من ارزش این زندگی را منکر گشته ام
چرا که دیگر نمی خواهم قربانی لقب گیرم
مرگ بر تو ای اربـــــاب...
این هم برای انکه وضعت از این نیز که هست بدتر شود
باشد که تو را زودتر به فنا برد
به من نشان بده احساس ات را...احساس گندیدن و زوال از درون وجودت را...
این احیا! می سوزد و می سوزد تا که روزی آتش خشم ما وجود ات را فرا گیرد
پــــدر..............ما تو را به دست فراموشی می سپاریم
نام ات تقدیس باد...
اما امروز همه چیز دگر گشته است...
بپرس که چرا وجودم پر است از نفرت!!!
چرا دست به دعا نشسته ام تا ملتی راکه بدان عشق می ورزم نابود شود؟
و چرا با اشتیاق جان ام را در این راه خواهم داد تا که این انقلاب تولدی نو داشته باشد
به خاطر تمامی تلاش ها و نزاع های بیهوده ی کسانی که در راه شکوه و جلال خون آلود تو جان خود را از دست داده اند
من تو را پس می زنم...تو را انکار می کنم
و با تو به مبارزه بر می خیزم تا که بتوانم به زندگی ادامه دهم!
چوپان را بزن...گوسفندان خود به خود متفرق می شوند...!!!
VIGIL
(شب احیا)
پدر!!! خواست و اراده ات همیشه استوار باد...
من ارزش این زندگی را منکر گشته ام
چرا که دیگر نمی خواهم قربانی لقب گیرم
مرگ بر تو ای اربـــــاب...
این هم برای انکه وضعت از این نیز که هست بدتر شود
باشد که تو را زودتر به فنا برد
به من نشان بده احساس ات را...احساس گندیدن و زوال از درون وجودت را...
این احیا! می سوزد و می سوزد تا که روزی آتش خشم ما وجود ات را فرا گیرد
پــــدر..............ما تو را به دست فراموشی می سپاریم
نام ات تقدیس باد...
اما امروز همه چیز دگر گشته است...
بپرس که چرا وجودم پر است از نفرت!!!
چرا دست به دعا نشسته ام تا ملتی راکه بدان عشق می ورزم نابود شود؟
و چرا با اشتیاق جان ام را در این راه خواهم داد تا که این انقلاب تولدی نو داشته باشد
به خاطر تمامی تلاش ها و نزاع های بیهوده ی کسانی که در راه شکوه و جلال خون آلود تو جان خود را از دست داده اند
من تو را پس می زنم...تو را انکار می کنم
و با تو به مبارزه بر می خیزم تا که بتوانم به زندگی ادامه دهم!
چوپان را بزن...گوسفندان خود به خود متفرق می شوند...!!!