این آهنگ های جادویی! Eterno En Mí از Uaral

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه در ۲۰:۲۴
Eterno En Mí
Huida inesperada
De los brazos de nadie
Solo… por la vías tristes

Momentos vividos contigo
Inmortalizados en mi alma.

Carne de mi carne
Sangre de mi estirpe
Agua de mis mares

La noche no te detuvo ante el futuro que te arrebató de mí.
Inexperto amigo
Precoz en el tiempo
Eterno en mí.

El verdor de tus ojos
Está tatuado en mi destino
Estás en mi más vivo que yo mismo


Cuando hablo, es tu voz
La desahoga este llanto
Cuando río es tu alegría que me brota

En tu tumba se fueron
Los secretos de la amistad,
Tu agonía no me esperó.
Ahora sé que el corazón
También se cansa de esperar
El cariño que siempre se deseó.
Agua de mis mares
Eterno en mí…

Que muerte tan anunciada
Que mañana tan sabia.

جاودانه در من

پروازی غیرمنتظره
در آغوش کسی
تنها و افسرده

لحظه های زندگی تو
در روح من جاودانه شده است.

گوشتی از گوشت من
خونی از نژاد من
آب ِ دریای من

امشب من در آینده ای ایستاده ام که تو خودت را از من جدا می کنی
دوستیِ تازه کار
از ابتدای زمان
جاودانه در من

سبزی ِ چشمانت
بر تن سرنوشت من خالکوبی شده است
تو زنده تر از خود من هستی

وقتی که صحبت می کنم، صدایت
این گریه ها را بیرون می ریزد
آن گاه که رودخانه دلخوشی تو است که طغیان می کند

در آرامگاه تو
که راز دوستی بود
من در انتظار خشم تو هستم
اما اکنون می دانم که این قلب
از انتظار بسیار خسته است
انتظار ِ عشقی که همیشه در جستجویش بوده ام
آب ِ دریای من
جاودانه در من...

مرگ از آمدن خود خبر داد
یک روز صبح، همانگونه که می دانستم.

خسته ای؟ از همه چیز و همه کس دلت گرفته ؟ چند روزی است که دوست داری تنها باشی؟ گاهی با خود فکر می کنی ای کاش نبودی؟ زندگیت از گرفتاری، درد، رنج و تکرار پر شده است؟ می خواهی داد بزنی، عربده بکشی، فحش بدهی؟ یا شاید هم می خواهی آرام بشوی ولی چند وقتی است هیچ آهنگی آرامت نکرده است. چرا معطلی؟ ادامه ی این پست را بخوان.
uaral  را که می شناسی؟ یک گروه شیلیایی دو نفره (Aciago نوازنده و Caudal  وکالیست) در سبک Neofolk تحت تاثیر atmospheric doom... موسیقی آن ها منحصر به فرد، آرام، غمگین و احساسی است. یک فولک متال مالیخولیایی، که شاید تنها عنصر متال درون آن وکال growling آن باشد. فلوت و گیتار آکوستیک از آلات موسیقی فولک درون آن هستند که گیتار آکوستیک مهم ترین نقش را در اکثر آهنگ های این بند ایفا می کند. ملودی های فوق العاده تاثیرگزار و وکال قدرتمند از مهم ترین مولفه های موفقیت این بند محسوب می شوند. نکته ی جالب این جاست که فقط یک نفر می نوازد و یک نفر می خواند. از دو نوع وکال در اکثر ترک های دو آلبوم رسمی شان استفاده شده است : وکالی که از عمق حلق بیرون می آید و وکال کلین که معمولاً جای خودش را به ضجه ها و فریاد های وکالیست می دهد. در برخی از آهنگ های این بند از صداهای طبیعی مثل صدای باران، صدای پرندگان، صدای رعد و برق استفاده شده است.
Eterno En Mí قطعه ای بی نظیر از آلبوم Lametos A Poema Muerto است که در سال 2007 منتشر شد.
موسیقی با صدای باران شروع می شود. پروازی غیر منتظره به آغوش کسی،تنها و افسرده . گیتار آکوستیک به صدای باران اضافه می شود. یک شروع فوق العاده ... هنر نمایی Aciago آغاز می شود. باران احساس فوق العاده ای به این موسیقی بخشیده است. اما چرا باران؟ زیرا صحبت از عشق می شود و باران نماد وصل و شور و اشتیاق عاشقانه است: وصل آسمان به زمین. عشاق دلشکسته ارزش باران را خوب می دانند. گیتار با ما صحبت می کند، شکوه می کند، و سعی می کند بگوید: فقط تو غمگین نیستی! حدود سه دقیقه این گفتگو به طول می انجامد. سه دقیقه گیتار آکوستیک ما را به دنیای غمبار خود می برد و پس از آن می توانی خوشحال باشی که هنوز چهار دقیقه تا پایان این گفتگو باقی است. Caudal  با صدایی تاثیرگزار، گرفته و محزون خواندن را آغاز می کند : لحظه های زندگی تو در روح من جاودانه شده است. سپس وکال حلقی (guttural vocals ) شنیده می شود. و دوباره کلین وکال چنین می گوید: امشب من در آینده ای ایستاده ام که تو خودت را از من جدا می کنی. شاعر، آینده ای را متصور می شود که در آن جدایی اتفاق می افتد. ضجه ها و ناله های وکالیست تو را شدیداً تحت تاثیر قرار می دهد. و دوباره growling به تنوع وکال در این آهنگ اضافه می کند : سبزی ِ چشمانت بر تن سرنوشت من خالکوبی شده است... شاعر از درهم آمیختگی سرنوشت خود و معشوق صحبت می کند. Caudal  آن چنان غم انگیز و جنون بار ناله می کند که می توانی صدای گریه هایش را بشنوی وقتی می گوید: صدایت این گریه ها را بیرون می ریزد. جنون، طغیان، شوریده سری، خستگی، ناامیدی و چند واژه از این دست برای توصیف وکال چنین قدرتمند کافی نیست. من در انتظار خشم تو هستم اما اکنون می دانم که این قلب از انتظار بسیار خسته است. هماهنگی مضمون، گیتار آکوستیک و وکال خیره کننده و فوق العاده است. حالا وقت آن رسیده است که ملودی های زیبای Aciago تو را از فضای ضجه های وکال خارج کند و آرامشی بر روح و روانت حاکم سازد. مرگ از آمدن خود خبر داد ، یک روز صبح، همانگونه که می دانستم... و آهنگ این گونه پایان می پذیرد.



این آهنگ های جادویی! don't hate me از Porcupine Tree

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه در ۱۵:۲۶

A light snow is falling on London
All sign of the living has gone
The last train pulls into the stations
And no-one gets off and no-one gets on
Don't hate me
I'm not special like you
I'm tired and I'm so alone

One light burns in a window
It guides all the shadows below
Inside the ghost of a parting
And no-one is left, just the cigarette smoke

Don't hate me
I'm not special like you
I'm tired and I'm so alone
Don't fight me
I know you'll never care
Can I call you on the telephone?

Don't hate me
I'm not special like you
I'm tired and I'm so alone
Don't fight me
I know you'll never care
Can I call you?, I'm terrified

*****
برف سبکی در لندن در حال باریدن است
تمام نشانه های زندگی از میان رفته اند
آخرین قطار به ایستگاه ها وارد می شود
نه کسی پیاده می شود و نه کسی سوار

از من بیزار نباش
من مثل تو خاص نیستم
خیلی خسته و تنهایم

چراغی پشت یک پنجره روشن است
و تمام سایه ها را به پایین
به درون شبح جدایی می برد
و هیچ کسی باقی نمانده، جز سیگاری که در حال دود کردن است

از من بیزار نباش
من مثل تو خاص نیستم
خیلی خسته و تنها هستم
با من مبارزه نکن
می دانم که هیچ وقت اهمیتی نمی دهی
می توانم با تو تماس بگیرم؟

از من بیزار نباش
من مثل تو خاص نیستم
خیلی خسته و تنها هستم
با من مبارزه نکن
می دانم که هیچ وقت اهمیتی نمی دهی
می توانم با تو تماس بگیرم؟، من وحشت زده هستم
 *****

آهنگ با صدای گیتار باس ِ Colin Edwin آغاز می شود و از همان ابتدا حس خستگی و دلمردگی را در ذهن شنونده می نشاند. Chris Maitland درامر پیشین گروه به موسیقی جان تازه ای می بخشد و به مرور فضاسازی های کیبورد ِ Richard Barbieri به گیتار باس  و درامز افزوده می شود. سپس Steven Wilson با صدایی خسته، سرد و درمانده می خواند. برف شدید، ورود قطار به ایستگاه، پیاده و سوار نشدن هیچ مسافری همه و همه مثل یک تابلوی نقاشی در ذهن تصویر می شود. شاعر تنها یک تصویر ساده از روزی در لندن را توصیف نمی کند بلکه تنهایی ها و بی کسی های خودش ، سکون و سردی فضای شهرش ، روابط رو به افول مردمش ، و از میان رفتن نشانه های حیات در یک زمانه ی سرد زمسانی را توصیف می کند. شاعر در ادامه به روشن شدن چراغی پشت یک پنجره اشاره می کند. وقتی نوری روشن می شود یعنی امیدی در دل جلوه می کند. و این گونه است که سایه ها از بین می روند و تاریکی ها روشن می شوند. شاعر از جدایی صحبت می کند. منظره ای که وصف شد شاید در نگاه اکثر مردم لندن، چهره ی طبیعی ِ یک روز سرد زمستانی است که اتفاقاً می تواند برای بچه ها (درست کردن آدم برفی)، برای خانواده ها (دور هم جمع شدن در خانه)، برای کارگران (استراحت های کاری)، برای کارمندان (تعطیلی کار)، و برای اسکی بازان و ورزشکاران خوشایند و شادی بخش باشد. اما شاعر این ترانه اگر چه ممکن است بچه باشد یا کارمند باشد یا اسکی باز، اما درد «جدایی» او را از سایر افرادی که به سادگی از چنین منظره ای رد می شوند جدا می کند. شاعر از نفرت و  مبارزه سخن می گوید. پس او از تمنای عشق و علاقه می گذرد و مسئله ی اصلی اش گریز از تنفر و انزجار است: « از من متنفر نباش!» « با من مبارزه نکن» «من مثل تو آدم خاصی نیستم» با اشاره ی بعدی شاعر به «می دانم که هیچ وقت اهمیت نمی دهی » متوجه این مهم می شویم که منظور شاعر از خاص چیست. مخاطب شاعر هر کسی که باشد- جدا از جنسیت و دیگر ویژگی هایش- فردی است که با شخصیت ترانه سرا (تنها و خسته)، در تضاد است.

همیشه بهره گیری از ساز های جانبی در راک و متال کار دشوار و پر خطری است. گاهی خلاقیت ناشی از استفاده از این ساز ها باعث دلزدگی و سردرگمی شنونده می شود (چیزی که برخی از منتقدان در مورد استفاده از ویولون در آلبوم For Lies I Sire از My Dying Bride می گویند). اما در این قطعه ی موسیقی که نخستین استفاده ی پورکیوپاین تری از ساکسیفون و فلوت است، از عهده ی این کار به خوبی بر آمده اند. Theo Travis به عنوان نوازنده ی میهمان از اواسط آهنگ به جمع نوازندگان دیگر افزوده می شود. صدای سوزناک و غمبار فلوت با پیش زمینه ی گیتار باس و درامز گویی با روح و روان مخاطب به راز گفتگو می کند؛ رازی که او را از سایر مردم بی خبر اطراف جدا می کند. فلوت جای خود را به ساکسیفون می دهد. ساکسیفون با انرژی و شور وهیجان بیشتری همراه است و به موسیقی جسارت و پویایی می بخشد. هر چند گیتار نقش بسیار ضعیفی در این آهنگ دارد و از هیچ گیتار لید و گیتار ریتمی خبری نیست اما سازهای جانبی جای آن ها را به خوبی پر کرده اند (البته در تور Deadwing سال 2005 به جای فلوت و ساکسیفون، ریچارد باربیری کیبورد و استیون ویلسون گیتار را جایگزین کردند). در ادامه ی این آهنگ فضاسازی های کیبورد ما را در جای خود میخکوب و به خلسه وارد می کند. فضاهایی که من را به یاد پینک فلوید و آهنگ های مالیخولیایی اش می اندازد. و در انتها نیز گیتار سولوی استیون ویلسون پایان بسیار خوبی به آهنگ می دهد.

به گمان عده ای در راک و متال ترانه ها باید بار معنایی پیچیده ای داشته باشد و فلسفه و اندیشه ای ژرف در پشت هر واژه ی آن نشسته باشد. از خدا بگوید، از شیطان حرف بزند، دین را نقد کند، جنگ را نکوهش کند، ناراحتی های یک انسان رو به خودکشی را بیان کند، از عشق های افسانه ای بگوید، از دغدغه های بشر حرف بزند، به اوضاع سیاسی اعتراض کند... اما در این ترانه از چیزی بیشتر از یک تصویر سازی ساده و بیان احساسات شخصی تنها و خسته نمی بینیم. این ترانه به واقعیت های تجربی یک فرد خیلی نزدیک تر است. سادگی و بیان روشن و خودمانی آن نیز مثل سایر ترانه های استیون ویلسون آن را ملموس و باور پذیر کرده است. 




بیداری

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه در ۱۶:۴۱
روزی که دیوارها فرو ریخت آنان کلاه از سر برداشته و هر یک قل و زنجیر را به طرفی انداخته و با چشمانی منتظر فریاد سر دادند که آزادی!!! آزادی فرا رسیده...

و دیوارها فرو ریخت و آنان هر یک با امیدی به فردا وعده ای را چون فاخته ای کاغذی به پرواز درآورد و اینگونه آسمان امید آنان پر شد از فاخته های رنگین کاغذی...اما فاخته ها کاغذی بودند و با کوچکترین باد و بارانی چون کاغذی پاره به زمین نشستند و از آنان جز عقده ها و زخم هایی چرکین بر تن آسمان امید منتظران چیزی باقی نماند...

سالها گذشت و در پس سالها روزهایی تیره و تار بر صفحه های تقویم نقش بستند...هر صفحه به رنگی از یاس و اندوه...هر صفحه پر از پانوشت های حزن آلود که روزی در آن صفحه آرشی میزیست ولی امروز از او لکه ی سرخی به جا مانده و تکه سنگی بر خاک با کلماتی حک شده بر آن که یادگار روزهای بی خاطره است

و حال زمین پر شده از دیوارهایی که مرز فاصله ها را بر تن باورهای ما خط کشی کرده اند،و ما اکنون بین آجرهایی که خود روزی دیوارشان را فرو ریختیم مبحوس گشته ایم...ولی آسمان هنوز بر فراز دیوارهای 30 ساله ی ما پیداست و {خورشید به آسمان و زمین روشنی می بخشد ، و در سپیده دمان زیباست . ابرها باران را به نرمی می بارند . دشت ها سبزند . گزندی نیست . شادی هست ، دیگران راست . آنک البرز ؛ بلند است و سربه آسمان می ساید . و ما در پای البرز به پا ایستاده ایم ، و در برابرمان دشمنانی از خون ما ؛ با لبخند زشت . و من مردمی را می شناسم که هنوز می گویند ؛ آرش باز خواهد گشت _ کتاب آرش-نویسنده : بهرام بیضایی }

آری...روزی آرش بازخواهد گشت...و آن روز دیگر دیواری بر تن باورهای زخم خورده ی ما نخواهد رست،روزی که دیگر تمام آجر ها در زیر گام های محکم ما مدفون خواهند گشت و آسمان پر است از فاخته های رنگین...اما این بار دیگر خبری از رویاهای کاغذی نیست،این بار دیگر مانعی بر سر راه ما و آسمان آبی وجود نخواهد داشت...و خورشید تا همیشه بر سرزمین ما روشنی خواهد بخشید و ما در پای البرز به پا ایستاده ایم و در برابرمان مردمی از خون ما،با لبخندی زیبا...و من مردمی را می شناسم که هر روز می گویند آرش خود ما هستیم...

برای رسیدن به آن روز باید چشمانمان باز،گوش هایمان منتظر فریاد مردم هم خونمان و دهانمان آبستن فریادی برای هم صدایی با هم وطنانمان باشند...

برای رسیدن به آن روز باید از خواب ترس و غفلت بیدار شویم،باید به یاد داشته باشیم که ما چیزی فراتر از زندگی و جانمان را در دست داریم که هیچ کس هرگز نباید از ما بگیرد...و آن فکر و اندیشه ی ماست...چیزی که آنان از آن بیم دارند،در پس صورت های سرد و یخ زده ی ما چیزی بیش از گوشت و پوستی که با گلوله ای از ما میگیرند نهفته است،در پس صورت های یخ زده ی ما عقاید ما نهفته اند،و عقاید ضد گلوله اند......

این دولت است که باید از مردم هراس داشته باشد...نه مردم از دولت...


------------------------------------------------------------------

پی نوشت :

1- اسلام سیاسی جنبش سبز

2- حضور دین رحمانی در فضای سیاسی متکثر

3- استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان

4- میراث خمینی و شریعتی

5- حضور موثر دین را در جامعه، بدون حذف تفکرهای رقیب و بدیل

6- میرحسین موسوی، به عنوان فرزند راستین انقلاب و راهروی اصیل خط امام، نمی تواند و نمی خواهد داعیه جدایی دین از سیاست داشته باشد، چرا که انقلاب و امامی که او به آن معتقد است داعیه دار بازگرداندن نقش سیاسی دین و حضور فعال آن در اجتماع در زمانه ای بود که همه دین را در پستوها و در حوزه های فردی و شخصی می جستند. و میرحسین موسوی به عنوان شاگرد راستین معلم شهید دکتر شریعتی، تلاش های او را برای فعال کردن پتانسیل های آگاهی بخش و رهایی بخش مذهب و انقلاب فراموش نمی کند.

7- تلاش شریعتی برای نشان دادن ظرفیت های ارزشمند مذهب حقیقی برای اصلاح و تحول در جامعه

8- میرحسین موسوی نیز نمی تواند از تشیع اصیل چشم بپوشد یا خواهان به انزوا رفتن دوباره آن باشد و پیشنهاد دهنده تشیعی بی رنگ یا خاکستری باشد

9- تشیع سرخ،تشیع سیاه...و این بار میرحسین موسوی فرزند زمانه ی خود تشیع سبز را به عنوان راه بدیل “اسلام سیاه سیاسی” پیش می نهد

10- تشیع سبز : تشیعی که میراث دار همان ظرفیت های انقلابی و اصلاحی تشیع سرخ شریعتی و اسلام انقلابی خمینی(ره) است، و به جای آشتی با قدرت مسلط زمانه، در برابر ظلم و ستم و جبر و تحمیل و انحصارطلبی و خودخداپنداری و تفرعن می ایستد و سبز و پایدار مقاومت می کند. تشیعی که اگر نبود مقاومت ها و ایستادگی ها، و در عین حال دوراندیشی ها و صبوری ها و مهربانی ها و عدم خشونت های اش، جنبش سبز ایران امروز اینجا نبود و به دستاوردهای امروز خود دست نیافته بود.

11- ا ا ا ا...مهندس!!! چرا بنزین تموم شد؟! چی میگی میرحسین؟! حالت خوبه؟!

اینا حرفها و نکاتی بودن که تو یکی از تازه ترین مقالات و بیانات سایت کلمه به عنوان نقد و جوابی بر صحبت ها و خواسته هایی که حول محور سکولاریسم و جدایی دین از سیاست و این حرفا از ابتدای این جنبش مطرح بوده و هست به چشم میخورن...کل مقاله رو میتونین تو خود سایت کلمه پیدا کنین)

دوست دارم به آقای موسوی بگم که برادر ارجمند و جدیدن ارزشی...این همه بازی با کلمات برای چیه؟! تشیع سرخ و سیاه و خاکستری و صورتی خال خال یشمی و... چه معنی میدن که حالا شما تشیع سبز رو هم بهشون اضافه کردی!!! چرا مردم رو بازی میدی؟! یک سال تمام صحبت از آرمان های امامی کردی که همه ی بدبختی های ما از همون روز نحسی شروع شده که اون متولد شده،یک سال از ظرفیت ها و بازگشت به قانون اساسی ای صحبت کردی که این دولت با استفاده از همون ظرفیت هاست که خون مردمش رو تو شیشه کرده...یک سال تمام از پایبندیت به جمهوری اسلامی گفتی ولی هیچکی نگفت احتمالن بالا چشم مهندس ابرو وجود داره!!!...از اونی که هیچ اعتقادی به خدا و پیغمبرت نداشت پشت سرت وایساد و فریاد زد الله اکبر...تا اونی که عین خودت هنوز به ریسمان الهی چنگ میزنه و ازش طلب مغفرت و آمرزش میکنه...منی که اعتقادی به حسین و اهل بیت پیغمبرت ندارم درست عین اون مسلمان معتقدی که بغلم وایساده بود با شنیدن "یا حسین...میرحسین" مو به بدنم سیخ میشد و فریاد میزدم "یا حسین...میرحسین"...چرا که به حرفها و وعده وعیدهات راجع به تکثرگرایی و عمومی بودن این جنبش دل بسته بودم و هنوز هم بستم...ولی کم کم داری نا امیدم میکنی،مثه اینکه واقعن کم کم داری میپری بغل آرمان های امامت...و این یعنی تکرار تاریخ،یعنی بازگشت به 30 سال قبل...و از اونجایی که به قول یکی از ائمه ی اطهارتون "عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشه" ما هم امکان نداره دوباره گول بازی با کلمات ارزشی و بی مفهوم شما رو بخوریم،و با اینکه دوست ندارم اینو بگم ولی مثه اینکه مجبورم بگم که درست در همین لحظه یه جورایی راه من و امثال من از راه تو و رفقای به اصطلاح اصلاح طلبت جدا میشه...

شایدم حق با تو باشه و شعور من به صحبت های تو قد نده،ولی من که تو این جملات تو چیزی جز بازی با کلمات و پیچوندن قضیه برای اینکه نه سیخ بسوزه نه کباب نمی بینم...ولی یه چیز این وسط روشنه،و اون اینه که مسیری که تو انتخاب کردی جز به دوران طلایی دهه 60 ختم نمیشه،و تنها تفاوتش اینه که آیندگان از اون به جای دهه ی 60 با عنوان دهه ی 90 و حماقت دوباره ی ملت ایران یاد میکنن

در ضمن...این جنبش به خاطر حضور سرشار ملت ایران بود که مثل توپ تو جهان صدا کرد،و به خاطر همین پلورالیسمی که تو داری وارونه جلوه اش میدی بود که عقاید مختلف با رنگ های مختلف به خاطر یه هدف مشترک کنار هم جمع شدن و همه در یک جنبش با رنگ سبز خلاصه شدن تا روزی به هدف مشترکشون یعنی همون آزادی و حذف ریا و حد و حصر از تمامی عرصه های زندگی مخصوصن همین عرصه ی دین و دیانتی که شما ازش دم میزنی برسن...و این جمله ی شما که فرمودین : " تشیعی که اگر نبود مقاومت ها و ایستادگی ها، و در عین حال دوراندیشی ها و صبوری ها و مهربانی ها و عدم خشونت های اش، جنبش سبز ایران امروز اینجا نبود و به دستاوردهای امروز خود دست نیافته بود" حرفی بس واهی و خنده داره...به هر حال من هنوز هم برات احترام خاصی قائلم،و هنوز مثل روز اولی که به عنوان یه غریبه ی آشنا بهت علاقه مند شدم دوستت دارم...ولی واقعن نمی تونم با این مواضع چند پهلو و تکراریت کنار بیام...به عنوان آخرین جمله هم فقط اینو میگم که "دین تو وجودتون ریشه دوونده،تو فکر و ذکرتون،تو تمامی عقاید و تصمیماتتون...شما به دین معتادین!!! همین و بس..." و تا وقتی که این اعتیاد تو وجودتون نهفته اس نمیتونین داعیه ی مبارزه با ظلم و ستم،و تکثرگرایی،آزادی بیان و اندیشه و دموکراسی رو داشته باشین...چطور انتظار دارین با این شعار ها و محدود سازی اهداف تکراریتون تمام جامعه ی ایران و اقلیت هاش رو زیر پوشش جنبشتون قرار بدین؟! چطور انتظار دارین یه سنی،یهودی،مسیحی،بهایی و... به جنبش تشیع! سبزتون بپیوندن؟! همین یک مساله کل ادعاتون رو راجع به تفاوت آینده ی این جنبش با حکومت حال حاظر رو نقض میکنه...از این بحث و این اهداف چه چیزی جز تبعیض و فاشیسم دینی و حذف دوباره ی اقلیت ها و باورهای مخالف و مختلف بیرون میاد؟! که در آخر باز هم به تکرار تاریخ و رسیدن به نقطه ای که الان درش هستیم میرسیم


ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design