they dance alone

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه در ۱:۳۰
چرا این زنان تک و تنها می رقصند؟
چرا در چشمانشان غم و اندوهی تلخ نشسته است؟
سربازها اینجا چه می کنند؟
چرا صورت هایشان مثل سنگ سرد و بی روح است؟
نمی توان گفت به چه علت وجودشان سرشار از خشم و نفرت است
آنها با گمشدگان می رقصند
آنها در حال رقصیدن با مردگانند
آنها با ناپیدایان می رقصند...
غم و اندوهشان وصف ناشدنیست
آنها با پدرانشان می رقصند
آنها با فرزندانشان می رقصند
با همسرانشان......
آنها با خود می رقصند...تک و تنها...

و این تنها راه اعتراض برای این داغداران است
ببین...ببین صورت های خاموششان چگونه فریاد می کند...
اگر بخواهنند فریادشان را بر زبان جاری کنند شاید خودشان هم مانند عزیزانشان مفقود شوند
انسانی دیگر بر روی صندلی شکنجه...فریادشان حاصلی جز این در پی نخواهد داشت

آنها با گمشدگان می رقصند
آنها در حال رقصیدن با مردگانند
آنها با ناپیدایان می رقصند...
غم و اندوهشان وصف ناشدنیست
آنها با پدرانشان می رقصند
آنها با فرزندانشان می رقصند
با همسرانشان......
آنها با خود می رقصند...تک و تنها...

بالاخره روزی خواهد رسید که ما بر گور آنها رقص و پای کوبی کنیم
بالاخره روزی ما نیز سرود آزادی را سر می نهیم
بالاخره روزی ما نیز خنده را بر روی لب هایمان تجربه خواهیم کرد
و آن روز ما خواهیم رقصید...


هی آقای دیکتاتور...
تو بذر نابودی رو تو کشور پاشیدی
همش به واسطه ی پول نفته که اینطور دور برداشتی
بالاخره یه روزی اون پول تموم میشه
اون روز دیگه پولی نداری که باهاش مزدور ها و جلاد هات رو برای شکنجه ی مردم اجیر کنی
دیگه بودجه ای برای خرید سلاح نداری
اینا رو بیخیال...یه لحظه به مادرت فکر کن که داره تو رویا با پسر نامرئی اش میرقصه
این مردم هم همه دارن با گمشده هاشون می رقصن
با مرده هاشون...
تک و تنها و فقط در خیالشون
غم و اندوه اونا رو هیچ رقمه نمیشه تصور کرد

پس کمی هم به آینده فکر کن...به آینده ای که تو و امثال تو هم یه روزی تو تاریخش گم میشین
نذار تاریخ طوری رقم بخوره که همین مردم داغدار امروز،فردا سر قبرت رقص و پای کوبی کنن

they dance alone - Gordon Matthew Sumner sting

تقدیم به تمام خانواده های داغدار و چشم به راه که جای خالی عزیزانشان بر سر سفره هفت سین چون خلاءیی مرگبار وجودشان را فرا گرفته است

به امید آزادی V

سیر هست،سرکه هست،سیب هست،سمنو را خودش پخته،سماق و سنجد و سبزه را هم دارم می‌بینم اما تو نیستی امسال یک سین کم است می‌بینی پسر؟ از امسال برای همیشه سفره‌ی مادرت سهراب ندارد



Wonder What's Next

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه در ۲:۴۳
سلام...
به عنوان یکی از آخرین یا شاید آخرین پست سال 88 تصمیم گرفتم که بهترین آلبوم های عرضه شده تو طول سال 2009 میلادی رو براتون بذارم
البته این پست رو باید به عنوان آخرین پست سال 2009 میذاشتم ولی چون ما ایرانی هستیم خوب نیست که به تقویم سایر کشور ها به هم عیدی بدیم،و به همین خاطر تصمیم گرفتم که به عنوان عیدی امسال این پست رو تقدیم کنم به همه ی متال هد های ایران زمین
البته معیار من برای انتخاب این آلبوم ها اول از همه کیفیت و محبوبیت گروه ها بین ایرانی ها و بعد علاقه ی شخصی من به گروه یا خود اون آلبوم بوده و ممکنه(و حتمن اینطوره) که آلبومی باشه که از خیلی جهات از این آلبوم ها بهتر بوده باشه ولی بنا به نقض یکی از دلایل بالا ازش صرفنظر کردم

در ضمن قبل از پرداختن به بحث اصلی پست یه پی نوشت هست که پایین می بینین،اگه حوصله خوندن یه دل نوشته رو داشتین بخونین اگه نه برین سر اصل مطلب

پی نوشت :


تا به کی جاده ها را زیر گام های خود پیمود که روزی تو را مرد خطاب کنند؟
تا به کی دریا ها را در نوردید تا روزی فاخته ای سرگردان بر شن های ساحل آرام گیرد؟
تا به کی گلوله های توپ باید به پرواز درآیند که روزی تا همیشه از فرود بر سر آوارگان منع شوند؟

تا به کی کوه ها سدی باشند مقابل دریاییان تا روزی زیر بار امواج خروشان دریا ها خرد شوند؟
تا به کی مردمانی از دیار حصر در حسرت رنگ فردا عمر ببازند،که شاید روزی اجازه ی آزادی به آنها داده شود؟
تا به کی می توان چرخید و هیچ ندید؟

تا به کی به بالا نگریست و آسمان را نادیده گرفت؟
تا به کی گوش ها برای شنیدن فریادهای یک ملت ناتوان باشند؟
تا به کی اجساد خونین بر روی سنگ فرش خیابان جان دهند تا خفته ای به مظلومیت ملتی آگاه شود؟

کیست که بتواند آتش درکف دست نهد و با یاد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند؟
یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ کند،کند
یا برهنه در برف دی ماه،فرو غلتد و به آفتاب تموس بیاندیشد

نه...هیچ کس...
هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره ای تاب نیاورد
از آنکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست...بلکه صد چندان بر زشتی آنها میافزاید

نه...هرگز...هرگز هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره ای تاب نیاورد
از آنکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست...بلکه صد چندان بر زشتی آنها میافزاید

صد چندان...بر زشتی آنها میافزاید...

مثل همیشه تا به آخر این تراک از فرهاد میرسم نا خودآگاه آهی می کشم و همینطور که به قدم زدن در کوچه های خلوت و تاریک ادامه میدم سعی می کنم که دستم رو توی جیب تنگ شلوارم فرو کنم و دکمه ی Previous رو بزنم تا یک بار دیگه محو شنیدن صدای گوش نواز فرهاد بشم و بی توجه به گذر زمان برای بار چندم از کنار خانه ها و منظره های تکراری که همین چند دقیقه پیش از کنارشان عبور کرده بودم بگذرم...چند بار هم چهره های آشنا و نا آشنای زیادی رو می بینم و فقط می بینم لبهاشون در حال جنبیدنه،ولی نمی تونم بشنوم چی میگن،چون هدفون توی گوشم اجازه ی شنیدن چیز دیگه ای رو به من نمیده...ولی حس می کنم که همه دارن میگن "ااا...این مگه الان از اینجا رد نشد...دیوونه شده ها...آخی....." و من با خودم میگم که که "خب خر!!!...چرا همش این مسیر رو میری و میای...دور بعد از یه کوچه دیگه برو..." ولی بیشتر مواقع بازم بی اختیار از همون مسیر میرم

بعضی وقتها که گوشم از شنیدن صدای درامز و الکتریک خسته میشه میرم سراغ فرهاد...یا فریدون و دو سه نفر دیگه(ایرانی و خارجی) ولی فرهاد چیز دیگه ایه...خیلی وقتها باعث میشه که به کل متال و راک رو فراموش کنم و وقتی به خودم میام ببینم کل کارهاش رو چند دور کامل گوش کردم و گوشیم داره داد میزنه "...LOW BATTERY...LOW BATTERY"

واااای...

وقتی که بچه بودم...پرواز یک بادبادک می بردت از بام های سحرخیزی پلک تا نارجزاران خورشید
وقتی که بچه بودم...خوبی زنی بود که بوی سیگار میداد و اشک های درشتش از پشت عینک با "قرآن" می آمیخت

آه...آن روزهای رنگین...
آه...آن روز های کوتاه...

وقتی که بچه بودم...آب و زمین و هوا بیشتر بود و جیرجیرک شب ها در خاموشی ماه آواز می خواند
وقتی که بچه بودم...در هر هزاران و یک شب یک قصه بس بود...تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد

آه...آن روز های رنگین...
آه...آن روز های کوتاه...
آه...آن روز های رنگین...
آه...آن فاصله های کوتاه...

آن روز ها آدم بزرگ ها و زاغ های فراغ اینسان فراوان نبودند...
وقتی که بچه بودم مردم نبودند...
آن روز ها وقتی که من بچه بودم،غم بود.........اما...

آن روز ها آدم بزرگ ها و زاغ های فراغ اینسان فراوان نبودند...
وقتی که من بچه بودم مردم نبودند...
آن روز ها وقتی که من بچه بودم،غم بود.........اما...کم بود...


هوا تاریک تر شده...دیگه تقریبن کسی جز من تو کوچه ها نمونده،هرکس دیگه هم مونده دیگه تو راه خونه اس،و من خیلی بی تفاوت از کنار اون هم میگذرم...منم باید برم خونه،ولی خیلی وقتها حوصله هیج چیزی رو ندارم،دوست دارم تو تاریکی قدم بزنم و فکر کنم
چه تراک زیبایی بود...واقعن یادش بخیر،چه دنیایی داشتیم...همه چیز با الان فرق داشت،آدما،کوچه،خیابون و حتی کلمات...همه یه معنی متفاوت داشتن
"قرآن".........یادش بخیر...عاشورا تاشورا(غلط املایی نیستا...خواستم نوستالژیک تر بشه،با همون لفظ بچگی نوشتمش)
درسته الان به قول بعضی از دوستان و اعضای خانواده یه بی خدای لاییک بی دین و ایمان کافر شیطان پرست بیش نیستم،ولی واقعن وقتی بهش فکر می کنم دلم برای اون روزا و اون حس و حال تنگ میشه،دلم برای اون قرآنی تنگ میشه که وقتی می خواستی از سر تاقچه برش داری 27 دور وضو میگرفتی و با یاد امام و شهدا خیلی با احتیاط میرفتی طرفش که یه وقت بهش بی احترامی نشه...
دلم برای اون روزایی تنگ میشه که همه ی هم و غم زندگیم یه توپ بود که اگه یه وقت پاره میشد تمام رویا ها و آرزوهام هم باهاش پاره میشد

آه...آن روز های رنگین...آه...آن فاصله های کوتاه...

دیگه پاهام خسته شدن...کم کم منم باید برم خونه،راهم رو کج می کنم تا به خونه برگردم که یکدفعه صدای آشنای دیگه ای از هدفون به گوشم میرسه...

یه ملودی زیبا و آشنا...هنوز فرهاد شروع به خوندن نکرده،ولی من دارم با خودم زمزمه می کنم

مرغ سحر...ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار،این قفس را
بر شکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درا
نغمه ی آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه این خاک توده را
پر شرر کن

یه زخم کهنه دوباره باز میشه و یه دغدغه و فکر دیگه به افکارم اضافه میکنه
چند وقتی بود که از فکر و خیال های بعد انتخابات بیرون اومده بودم...ولی با شنیدن این آهنگ باز هم یاد ظلم و ستمی افتادم که 31 ساله به ما روا داشتن...یاد صد ها شهید و هزاران اسیری افتادم که به دست این ظالمین دیو صفت از پیش ما رفتن...یاد روزهایی افتادم که به امید تغییری هر چند ناچیز از همه چیز میگذشتیم و تو خیابون ها علیه این دیکتاتوری دینی فریاد می کردیم

ظلم ظالم...جور صیاد
آشیانم،داده بر باد
ای خدا،ای فلک،ای طبیعت...
شام تاریک ما را سحر کن!
نوبهار است،گل به بار است
ابر چشمم،ژاله بار است
این قفس،چون دلم،تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل،از این
بیشتر کن...بیشتر کن...بیشتر کن!
مرغ بیدل،شرح هجران...
مختصر،مختصر کن...

----------------------------------------------------------------

albums released on january 2009

sepultura . a-lex

kreator . Hordes of Chaos

napalm death . Time Waits for No Slave

grave digger . Ballads of a Hangman


albums released on february 2009


lamb of god . wrath

arch enemy . Manifesto of Arch Enemy (compilation album)

isole . Silent Ruins


albums released on march 2009

my dying bride . for lies i sire


albums released on april 2009


eluveitie . Evocation I - The Arcane Dominion

lacuna coil . shallow life


albums released on may 2009

-


albums released on june 2009

artillery . When Death Comes

riverside . Anno Domini High Definition

Graveworm . diabolical figures

dream theater . Black Clouds & Silver Linings

Anaal Nathrakh . In the Constellation of the Black Widow


albums released on july 2009

novembers doom . Into Night's Requiem Infernal

manowar . Thunder in the Sky (EP)

August Burns Red . constellation

ahab . divinity of the oceans

divine heresy . Bringer Of Plagues


albums released on august 2009


Ghost Brigade . isolation songs

behemoth . evangelion

chevelle . sci-fi crimes


albums released on september 2009


Ensiferum . from afar

megadeath . endgame

children of bodom . skeletons in the closet (compilation album)

paradise lost . Faith Divides Us - Death Unites Us

immortal . all shall fall

arch enemy . the roots of all evil


albums released on october 2009

Scar Symmetry . dark matter dimension

kiss . sonic boom

W.A.S.P. . babylon

epica . design your universe

Rammstein . Liebe ist für alle da

katatonia . night is the new day

gorgoroth . Quantos Possunt ad Satanitatem Trahunt

hypocrisy . A Taste of Extreme Divinity

My Dying Bride . bring me victory (EP)

nile . Those Whom the Gods Detest


albums released on novomber 2009

slayer . world painted blood


albums released on december 2009

mudvayne . mudvayne

carpe diem baby

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه در ۲۰:۵۲
به کجا چنین شتابان...؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا...هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان
همه آرزویم...اما...
چه کنم که بسته پایم...چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان...؟
به هر آن کجا که باشد،به جز این سرا سرایم...


به کجا چنین شتابان؟!88 کجا داری میری؟!میری که چی بشه؟!
مگه 87 رفت چی شد؟!تنها اتفاقی که افتاد این بود که تو اومدی که حالا تو هم می خوای بری

اصلن برو به درک...تو هم برو مثل همه ی اونایی که رفتن
اونا هم بیخودی رفتن،با رفتن اونا هم هیچ چیزی عوض نشد
این چرخش پوچ روزگار داره دیوونه ام میکنه...
همه دارن میرن...انگار فقط این منم که وایسادم...انگار فقط منم که مات و مابهوت به گذر زمان خیره شدم تا یه روز هم نوبت من بشه

چی داری میگی؟!نوبت تو بشه که چی بشه؟!...تو هم مثل 87،مثل همین 88 ای که آفتاب لب بومه و فردا پس فردا میخواد بره

آه...
از آمدنم نبود گردون را سود...واز رفتن من جاه و جلالش نفزود
واز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود...کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

آه...آه که زندگی چه بی معنی و الکیه

هیچ چیزش رو نمیشه جدی گرفت...نه غم و غصه هاش رو،نه شادی هاش رو
نه رفاقت هاش رو...کی فکر میکرد وحید و شهریار......

به چیش میشه دل بست؟!...به عشقش؟!
عشقشم یه جور کشکه...آخ اگه یه روز...یه روز...یه روز...پس کو اون روز
نکنه همون روزیه که من می خوام برم...

خب اینم از عشق...

پول؛تحصیلات،مقام،لذت،شهوت،پلی استیشن،نینتندو،هری پاتر،ناروتو،کافکا،نیچه،برتراند راسل،داروین،صادق هدایت،C،java،oracle،ابراهیم توره،کفر و دین و هر چیزی که به ذهنت برسه همه یه جورایی جز مشتقات کشک به حساب میان

همه خودشون یه روز اومدن و یه روز دیگه میرن...مثل...مثل هر چی...به ما چه؟!
نکته اصلی اینجاس که این همه رفت و آمد برای چیه؟!اصلن اینایی که میان از کجا میان و اونایی که میرن به کجا میرن؟!
اصلن چرا چند تا؟!اگه چند تا،پس چند تا؟!
کی میگه 5 تا 5 تاس؟!چرا 5 تا،7 تا نیست؟!
اصلن از کجا معلوم که تویی که داری این مطلب رو میخونی زایده ی تخیل من نباشی...یا از کجا معلوم که خود منی که دارم این رو می نویسم زایده ی تخیل یکی دیگه نباشم...اصلن از کجا معلوم اون یکی دیگه خودش وجود خارجی داشته باشه!؟اصلن وجود خارجی یعنی چی؟!اگه وجود خارجی یعنی این پس وجود داخلی یعنی چی؟!اصلن وجود خارجی خارج از کجاس و وجود داخلی داخل کجاس؟!اصلن این کجا خودش کجاس؟!...اگه اونجاس پس اونجا خودش کجاس؟!یا اونجایی که اونجا اونجاس کجاس؟!بالاخره باید اونجا به یه جا ختم بشه یا نه...نه؟!

مگه این یه بلاگ متال نیست؟!پس این حرف ها چه ربطی به اینجا داره؟!...یعنی چی...ربط داره دیگه...
اینا همه رو دارم میگم تا برسم به یه نکته...پس فعلن گوش کن

کجا بودیم؟!...آها...اونجا...اونجا کجاس؟!ولش کن،مهم نیست...
یادم رفت چی می خواستم بگم،پس یه دفعه میرم سر اصل مطلب

زیباترین چیزهای دنیا یا دروغ،یا افسانه یا رویا هستن...

حالا این رویاها خودشون مستلزم وجود یه سری پیش نیازها هستن

به قول مرلین منسون(البته خود مرلین این تراک رو کاور کرده) :

رویاهای شیرین ما از این چیزایی که میگم تشکیل میشن
من کی هستم که بگم اینطور نیست(یا بهتره گفت کی میتونه بگه اینطور نیست)
خودت یه سفر 7 دریا و دنیا رو بگرد تا خودت متوجه بشی
هر کسی داره دنبال یه چیز میگرده

بعضی ها میخوان از تو استفاده کنن
بعضی دیگه میخوان تو ازشون استفاده کنی
بعضی ها هم میخوان از تو سوءاستفاده کنن
بعضی ها هم منتظرن که ازشون سوءاستفاده بشه

من هم میخوام از تو استفاده کنم
من میخوام از تو سوءاستفاده کنم
من میخوام ببینم تو،تو وجودت چه چیز بدرد بخوری داری!

اینها رویاهای ما هستن
رویاهایی که دنیامون رو باهاشون میسازیم
و این دنیای ماست...دنیایی سراسر سوال و تکرار

دنیای ما شبیه یه جا سیگاریه
و ما همه مثل یه سیگار توش میسوزیم و خاکستر میشیم
هرچی بیشتر گریه کنی و دست و پا بزنی فقط دنیا رو به کام خودت تلختر کردی و باعث میشی خاکسترت به گل تبدیل بشه و بیشتر توش فرو بری

روزهای سپری شده تو این دنیا ارزش شمردن رو ندارن،مجموع این روزها یا همون سال هم از این قائده مستثنا نیست
پس خیلی بی معنی به نظر میرسه که آدم بخواد فرارسیدن این نمادهای بی معنی رو به کسی تبریک بگه یا بخواد به مناسبتشون جشن بگیره...
ولی طبق همون اصل بالا که میگه دنیا جا سیگاریه و از این حرفا...بهتره که از این نماد ها و هر فرصت دیگه ای به عنوان بهانه ای برای شاد بودن و فراموش کردن هر چند لحظه ای غم و غصه ها استفاده کنیم

پس پیشاپیش سال نو شما مبارک
به امید آزادی V


در آخر هم این همه به روزگار و چرخ و چرخش پوچ و این چیزها گیر دادیم بهتره با یه شعر زیبا از خیام یه دلجویی از جناب چرخ گردون کرده باشیم و این پست رو هم با همین شعر زیبا تموم کنیم

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و غدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

CARPE DIEM BABY






موسیقی در ترازوی کیفیت

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه در ۰:۱۷


زندگی بشر همچون یک قطعه ی موسیقی ساخته شده است. انسان با پیروی از درک زیبایی ، رویداد اتفاقی را پس و پیش می کند تا از آن درونمایه ای برای قطعه ی موسیقی زندگیش بیابد. انسان این درونمایه را – همانطور که موسیقیدان با زمینه های سونات عمل می کند- تکرار خواهد کرد، تغییر خواهد داد، شرح و بسط خواهد داد و جابجا خواهد کرد .... انسان همیشه ندانسته، حتی در لحظه های عمیق ترین پریشانی ها، زندگیش را طبق قوانین زیبایی می سازد.
بخشی از «بار هستی» اثر جاودانه ی «میلان کوندرا»




پروفسور استفان کاوی، نویسنده مشهور آمریکایی هستی آدمی را دارای چهار بعد جسمانی، ذهنی، معنوی و اجتماعی/عاطفی می داند و بر این باور است که زندگی سالم و متوازن تنها در گرو توجه عمیق و موثر به همه ی این ابعاد است. تندرستی جسم و توجه به تغذیه مناسب، استراحت کافی و ورزش لازمه ی بازسازی جسمانی است . تفکر، آرامش و خلوت مایه ی بازسازی ساختار معنوی انسان است. بسیاری از ما با غوطه ور شدن در شاهکار های ادبی ، یا آثار موسیقی دانان و نیز هم آغوشی با طبیعت زندگی مان را از شور و نشاط لبریز می کنیم و توان معنوی مان را تقویت می کنیم. رشد و پرورش ذهن نیز در گرو مطالعه، کسب دانش و شناخت خود و جهان است. برای کسب اطلاعات خوب و مفید و گسترش ذهن هیچ راهی بهتر از مطالعه ی کتاب های خوب و مفید نیست. مطالعه به ما امکان می دهد تا با بهترین اندیشه ها و آرمان های کنونی و افکاری که تا به حال در جهان مطرح شده ارتباط حاصل کنیم. زندگی شاد، سالم و پربار افزون بر همه ی اینها حاصل کمک و نوع دوستی و روابط اجتماعی است. اگر هوش عاطفی خود را رشد ندهیم با فشار عصبی و دشواری های اجتماعی رو به رو می گردیم و احساسات مخربی همچون خشم، رشک، حسادت و احساس گناه را تجربه می کنیم؛ به همین دلیل است که ضرورت دارد که پیوسته در بهبود روابط خود و دیگران بکوشیم به خود نظم بدهیم، به فراسوی زندگی خود برویم و در ذهن و دل دیگران نفوذ کنیم و همکاری فعال و پویا داشته باشیم.

 امروزه، در زندگی بسیاری از انسان ها، موسیقی به عنوان یک نیاز شناخته می شود ؛ به طوری که آن ها مدت زمان مشخصی در روز را به گوش دادن به موسیقی مورد علاقه ی خود اختصاص می دهند. اگر از آن ها بپرسید آیا می توانند به مدت چند روز موسیقی را فراموش کنند و آن را از برنامه ی روزانه ی خود حذف کنند به احتمال زیاد پاسخ منفی به شما خواهند داد. پس موسیقی یکی از نیاز های بشر امروز شمرده می شود؛ مانند نیاز به غذا و کسب دانش. اما به راستی این موسیقی چیست که آدمی را تا این اندازه به خود وابسته ساخته است؟

 مشکل بتوان با یک رمان یا یک پرده ی نقاشی گیج و منگ شد، اما می توان با «سمفونی نهم بتهوون»، یا «سونات» برای دو ویاون و ساز ضربی «بارتوک» و با آهنگی از «بیتل » ها خود را سرمست کرد. از این رو موسیقی هنری است که بیش از همه ی هنر ها به زیبایی دیونوسوس ،رب النوع انگور و شراب ، نماد مستی و سکر نزدیک می شود. موسیقی آزاد کننده است: موسیقی ما را از تنهایی و عزلت، از گرد غبار کتابخانه ها و ماندن در چرخه ی تکرار زندگی، می رهاند. موسیقی روزنه هایی در تن باز می کند و روح را به پرواز در می آورد.

پس موسیقی می تواند به انسان آرامش بدهد، در او شور و نشاط بیافریند، غم ها وغصه های او را - حتی برای مدت کوتاهی- به دست فراموشی بسپارد و گاهی نیز انسان را در خود غرق کند و از محیط پیرامون رهایش سازد.
اما معیار های یک موسیقی خوب چیست؟ آیا موسیقی صرفاً سلیقه ای است و نمی توان شاخصی کیفی برای آن در نظر گرفت؟ آیا چیزی به عنوان« موسیقی ضعیف» و « موسیقی قوی» وجود دارد؟ و اگر وجود دارد چه کسانی حق دارند این واژه ها را تعریف کنند و موسیقی خوب را از بد تمییز دهند؟

بر طبق آن چه که پیش تر شرح آن رفت، موسیقی را می توان یک ابزار رفع نیاز بشر امروزی به شمار آورد. اما تفاوت این ابزار با سایر ابزار های ساخت بشر چیست؟ موسیقی می تواند نیاز های مربوط به ذهن، نیاز های مربوط به روان، نیاز های مربوط به دل و حتی - بر طبق تحقیقات اخیر دانشمندان- نیاز های مربوط به جسم را نیز ارضا کند. پس مهم ترین تفاوت موسیقی گستردگی تاثیرات مثبت آن روی آدمی است. کمتر فردی یافت می شود که از هیچ نوع موسیقی ای لذت نبرد و تحت تاثیر هیچ سبکی از موسیقی قرار نگیرد.

دیگر تفاوتی که موسیقی را با سایر هنر ها مثل نقاشی جدا می کند این است که برای ساخت یک قطعه از یک آهنگ، امروزه چندین نفر نوازنده و خواننده نیاز است ؛ از این منظر، موسیقی یک هنر گروهی محسوب می شود که در آن مهارت های گوناگون، و افکار و سلیقه های مختلف نقش داشته اند؛ و شاید از همین روست که موسیقی فراگیر تر و عمومی تر از هنر هایی چون نقاشی است. فراموش نکنیم که در برخی تابلو های زیبای پیکاسو باید ساعت ها تامل کرد تا مفهوم دست و پا شکسته ای از آن را دریافت اما می توان با گوش دادن به یک آهنگ زیبا از فلان بند و با خواندن لیریک آن و توجه به جزئیات آلبوم به مفهوم یک آهنگ زیبا دست یازید. البته این به معنی عامه پسند بودن و سهل الوصول بودن معنا در موسیقی نیست بلکه این توانایی موسیقی در رفع نیاز های چهارگانه ی انسان بر می گردد که سایر هنر ها کمتر می توانند تا این اندازه موثر بیافتند.




جدا از تاثیر سلیقه در انتخاب یک موسیقی خوب، می توان موسیقی قوی را موسیقی ای دانست که در رفع نیاز های چهارگانه ی آدمی موفق تر عمل کند. دیدگاه های انحصارطلبانه و و جزم اندیشانه پیرامون موسیقی ِ بد و خوب نیز از عدم شناخت افراد از موسیقی نشات می گیرد. بحث اینکه فلان سبک موسیقی برتر و فلان سبک موسیقی ضعیف است ، به کلیشه ای کودکانه می ماند ؛ چونانکه کودکی فلان میوه را بد و فلان میوه را خوب می داند. اما با این اوصاف آیا می شود اساساً بد و خوب را در موسیقی از یکدیگر جدا کرد؟ پاسخ من به این سوال «آری » است.

 فرض کنید یک سبد پر از میوه به شما تعارف می شود که در آن از هر میوه ای و با هر کیفیتی وجود دارد به طوری که میوه های نرسیده، له شده، سوخته، پلاسیده و مانده نیز در میان میوه های گران قیمت آن سبد، وجود دارد. آیا شما می توانید بگویید که میوه سلیقه ای است و «بد» و «خوب» در انتخاب آن معنی ندارد؟ پس به شما می گویم میوه ی گندیده را انتخاب کنید! بدیهی است که نمی توانم به انتخاب سیب به جای موز ایرادی بگیرم چون سلیقه ی شخص شما ملاک این انتخاب بود اما کیفیت یک میوه ی درجه یک و دو و سه دیگر به سلیقه برنمی گردد. آن جا است که شاخص هایی چون رنگ میوه، شکل ظاهری ، سفتی و شلی و قیمت آن می تواند معیار های مناسبی در انتخاب یک «میوه ی خوب» باشد.

پس دانستیم که موسیقی را می توان با برچسب های کیفیت چون ضعیف و قوی جدا کرد. اما آیا معیار کلی ای برای این برچسب ها وجود دارد؟ اعتقاد من بر این است که اکثر قریب به اتفاق صاحب نظران و کارشناسان در حوزه ی موسیقی، در این معیار ها مشترک هستند. اما مهم ترین معیار یک موسیقی خوب چیست؟
با یک مثال ، پاسخ پرسش بالا روشن خواهد شد:

بخشی از ترانه ی «دافی شاب» از «ساسی مانکن»:

ما ها رپو درس میدیم حتی مدرسه بیا
حتی درسو ول کن بیا مغازه دافیا
 
آره مخ زدم من به اندازه کافی
واسه همینم باز کردم من یه مغازه ی دافی
این دافیه تو طبقه ی دوم عالیه و آسه
ولی این تو بغل منه مارکش آدیداسه
اینجا انواع دافیا شدن دسته بندی
انتخاب کن ما می کنیم واست بسته بندی

نگاه مادی به جنس مونث، و خطاب کردن زن ها به عنوان یک کالای فروشی در یک مغازه که مردان خریدار آن هستند توهین آشکاری به اصول و مبانی تساوی مرد و زن و رعایت حقوق زنان است. برخی از طرفداران ترانه ی بالا- که اتفاقاً زن نیز هستند - صرفاً شاد شدن و تاثیر مثبت روی روحیه شان را، معیار انتخاب چنین موسیقی ضعیفی می دانند . حال آن که آیا کارکرد موسیقی تنها شاد کردن انسان ها است؟!

این موسیقی به‌ ابتذال‌، سطحی‌نگری‌، شعارگرایی‌، پیام‌گرایی‌ و كلیشه‌گرایی‌ دچار می شود که همه ی آن ها بیانگر فقدان‌ خلاقیت‌ و غیبت‌ تخیل‌ فعال‌ در پدیدآورندگانش‌ هستند. این‌ آثار در سطح‌ باقی‌ می‌مانند یا اصلاً توجهی‌ را جلب‌ نمی‌كنند و یا زود فراموش‌ می‌شوند.

موسیقی «خوب» آن است که نه تنها تاثیر مثبتی روی بعد روح انسان بگذارد ( مثل شاد شدن با ترانه ی بالا)، بلکه پاسخ مناسبی به ذهن انسان نیز بدهد. البته ترازوی سنجش «پاسخ مناسب به ذهن» خود شنونده است. یک شنونده شاید یک بی خدا باشد و از نگاه او، وجود مثلاً مضامین بی خدایی در یک ترانه ، خوب و مثبت باشند؛ بدیهی است موسیقی مورد علاقه ی او اگر چنین مضامینی را داشته باشد پاسخ مناسبی به نیاز های ذهنی او خواهد داد. در حالی که یک مومن به خدا، قطعاً چنین موسیقی ای را تقبیح خواهد کرد. پس بحث سلیقه ها این جا است که مورد توجه قرار می گیرد. به دیگر سخن، موسیقی ای که با ترازوی ذهنی ما سازگار نیست و پاسخ مناسبی به نیاز های ذهنی ما نمی دهد را به حکم سلیقه می توانیم بد بشماریم.

برخی از منتقدان آثار سطحی، مضامینی که با اندیشه ها و باور های آن ها سازگار نیست را نقد می کنند و نه خود اثر را. این نقد که معمولا در جوامع مذهبی و تحت سلطه ی نظام های دینی سرکوبگر، فراوان به چشم می خورد اغلب از جانب معتقدان به «هنر پیام گرا» دیده می شود. بر باور آنان، هنر (و موسیقی) هدفش‌ انتقال‌ آگاهی‌ و آموزش‌ مخاطبان‌ است و نقش‌ معلم‌ را بازی‌ می‌كند. همه‌ی‌ ترفندهای‌ هنری‌، شگردهای‌ داستان‌ نویسی‌ و فنون‌ فیلم‌ سازی، و ترانه های مورد استفاده در موسیقی‌ به‌ زعم‌ اینان‌ ابزارهایی در خدمت‌ ارائه‌ی‌ تصویری‌ مؤثر و برانگیزنده‌ از واقعیت‌ جهان‌ هستند كه‌ در جهت ایجاد تحولات‌ سیاسی‌، رشد آگاهی‌های‌ مذهبی‌ و انتقال‌ دانش‌ علمی‌ می باشند. استدلال‌ وفاداران‌ به‌ این‌ برداشت‌ از هنر این‌ است‌ كه‌ ترفندهای‌ هنر موجب‌ می‌شود پیام‌ به‌گونه‌ای‌ نافذتر در ذهن‌ مخاطب‌ رسوخ کند. سرانجام‌ هنر مقهورِ پیام‌ و مخاطب‌ تحت‌سلطه‌ی‌ هنرمند است‌. این گونه است که هنر ابزار اقتدار می شود؛ اقتدار ِعلم‌، سیاست‌ و مانند آن‌.

در «دافی شاپ» دیدیم که هر چند ترانه به وضوح توهین آشکار به زنان بود اما بسیار از دختران جامعه ی ما، شیفته ی چنین آهنگی هستند. به راستی چرا؟! آیا این موسیقی به نیاز های ذهنی آن ها پاسخ می دهد؟!
متاسفانه چه بخواهیم و چه نخواهیم در چند سال اخیر، برخی توده های جامعه ی ما- به خصوص جوانان- به موسیقی سطحی و ضعیفی که صرفاً شاد و پرانرژی باشد رو آورده اند. مفاهیم و مضامینی که در بسیاری از ترانه ها وجود دارد انسان را از فکر کردن، تلاش در جهت بهبود زندگی، بهبود روابط اجتماعی میان خود و دیگران، احترام به خود و دیگران به عنوان یک انسان، احترام به جنس مقابل و داشتن زندگی آگاهانه بازداشته اند و زندگی را در کلمات کوچکی چون «داف»و «دختر» خلاصه کرده اند؛ بدیهی است که در جامعه ی بسته ی ایران، که استبداد دینی و نظام توتالیتر حاکم بر آن، وجود روابط آزادانه ی دختر و پسر را منع کرده است، گره ی این عقده ی بزرگ مگر با گوش دادن به این موسیقی ضعیف باز نخواهد شد. نگرانی دوستداران فرهنگ و هنر نیز از همین بابت است.

ما نمی گوییم « فقط متال، و دیگر هیچ» بلکه به تعدد سلایق احترام گذاشته و «شنیدن آگاهانه» را خواستاریم. ما موسیقی «رپ» را ضعیف نمی دانیم بلکه موسیقی ای که به «نیاز های ذهنی» انسان بی توجه است – چه رپ، چه دیگر سبک ها- را ضعیف شمرده و اثر طولانی مدت آن را روی جامعه ، مثبت نمی دانیم.
ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design